محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

کمی تب

بعد از پرسه برف بازی که ما تهشو در آوردیم نیکانی روز بعد که از مهد آوردمش بیحال بود کم کم تب کرد (بالاخره باید از دماغ آدم در بیاد دیگه)البته شربت دادم آمد پایین شبم نفهمیدم کی خوابش برد با ناز و نوازش بیدارش کردم شربت بهش بدم البته کلا خواب بود بهش خوروندم بچم تو خواب اینجوری کرده به چه خوشمزست دیدی هیچ دردسری هم نداشت . (دیدین بچه ها به زور میخوان یه چیزی و بخورن و میخوان به خودشون بقبولا که چقدر از این کارو با کمال میل انجام میدن ولی قیافشون داد میزنه ازترس مامانه )قربونش بشم با این جملات قصارش ...
17 بهمن 1392

آدم برفی

بارش برف الهی باعث شادمانی مردم شد و همچنان ادامه پیدا کرد تا این که دیروز که از خواب بیدار شدیم دیدیم تمام حیاط پر برف شده نیکانی و بیدار کردم و لباس گرم پوشیدیم رفتیم تو حیاط و شروع کردیم به درست کردن یه آدم برفی گنده از نیمه ها بابایی هم به ما پیوست و تو درست کردنش بهمون کمک کرد ظهرم با خاله اینا و عمو فروتن رفتیم جشنواره آدم برفی جمعیت بسیار زیادی از مردم آمده بودن همه مشغول برف بازی و ساختن آدم برفی بودن ما هم که چون خاله راضی یه مدلی از آدم برفی داشت که متفاوت از بقیه بودو درست کردیم البته سخت بود اما بد نشد مهم اون تفریحی بود که دور هم انجام دادیم خلاصه تا عصر تو برفا بودیم  چشنتون روز بد نبینه که شب از پا درد و کمر درد تا صبح نا...
17 بهمن 1392

برففففففففففففف

سلام دوستان نمی دونین بیرجند ما چه برفی داره مییاددددد هوا گرم شده بود گفتیم زمستون تمام شد اما دوباره ضاهرا(درست شد ایمانه جون) از اول قراره شروع بشه من که وقتی برف مییاد مثل بچه ها ذوق میکنم شمارو نمیدونم الانم همه مغازه های اطراف بستن فقط من آمدم جریان همون حسنی دیگه .دارم نسکافه میخورمو نشستم پای تماشای برف حالا اگه رفتیم برف بازی عکس میزارم
13 بهمن 1392

بفرمایید دسر کسترد

چند روز نیامدم یعنی نه حرفی واسه گفتن بود نه دل و دماغی روز ها مثل همیشه تکراری میگذره .خب بگذریم چند روز پیشا نیکان چشش به پودر کستر تو یخچال افتاد و گفتش مامان واسم از اینا درست کن منم دیدم یادش رفت بیخیال شدم روز بعد با عصبانیت بهم گفت مگه من نگفتم از اینا میخوام چرا درست نکردی خلاصه تا این که امروز ظهر واسه پسری پزیدم ولی فقط کاکائو اییاشو خورد مید.نستم همشو کاکائو میزدم ...
12 بهمن 1392

دست بابایی درد نکنه

بابایی واسه منو مامانی تبلت خریده اول میخواستن یکی بگیرن فکر کردن کی دیگه میتونه از من بگیرتش و همیشه جنگ اعصاب خواهن داشت با من واسه همین یکی مختص خودم واسم خریدن بدون سیم کارت که ضرری هم نداشته باشه واسم.دست بابا جونه گلم درد نکنه .دوست دارم بابایییییییییی. ...
2 بهمن 1392

یه روز در خونه

مامانی:دیروز یه کم سرماخورده بودم و اصلا حال و حوصله بلند شدنو سر کار رفتنو نداشتم گفتم بی خیال امروزو استراحت کنم. تا 10/5 خواب بودم نیکانی که بیشتر خوابید منم بیدارش نکردم تا یه دل سیر بخوابه صبحونه و یه قرص خوردم یه کم حالم بهتر شد بلند شدم شروع به مرتب کاری کردم و جارو(من تو خونه ام که باشم مگه میتونم همش بخوابم همش سیر سیر کارارو میزنم)بعدم به سرم زد یه کیکی چیزی بپزم دستور یه کیک زعفرونی رو قبلا گرفته بودم گفتم همونو بپزم نیکانو فرستادم خامه بخره واسه خودشم پاستیل خریده بود .گفت مامانی میزارم از این پاستیلام رو کیک بزاری خوشکل بشه گریه نمیکنم.آخه خوراکییاش به جونش بستس اینم پاستیلای آقا نیکان که خودش گذاشته کنار کیک بسیار ...
2 بهمن 1392
1